فیلم "پذیرایی ساده" از نظر بررسی‌گران سینمایی و اجتماعی به خوبی دریابنده اموری مهم است که در جامعه ایران وجود دارد. با ارائه داستانی واقع‌گرایانه و به تصویر کشیدن مسائل اجتماعی، فیلم "پذیرایی ساده" به نقد و تفکر درباره مسائلی همچون ازدواج اجباری، انتخابات زناشویی و تعارضات خانوادگی و جامعه‌شناسی ایرانی می‌پردازد.

اهمیت این فیلم برای خیر ماندگار این است که با روایت داستانی قدرتمند، می‌تواند به تبیین و فهم بهتر مسائل اجتماعی و فرهنگی کمک کند.
از طریق نمایش واقعیت‌های زندگی اجتماعی، فیلم می‌تواند آگاهی عمومی را افزایش دهد و افراد را به بحث و تأمل درباره مسائلی مانند زندگی خانوادگی، ازدواج و انتخابات زناشویی ترغیب کند. 

عنوان فیلم

پذیرایی ساده

مشخصات:

کارگردان: مانی حقیقی

بازیگران: مانی حقیقی (کاوه)، ترانه علیدوستی (لیلا)، صابر ابر، سعید چنگیزیان، اسماعیل خلج، نادر فلاح.

محصول سال 1390.

خلاصه داستان فیلم "پذیرایی ساده"

مردی نزدیک به میان سالی (کاوه) با یک دست شکسته و بسته و دختری جوان (لیلا) که در یک جاده ی مرزی برفی با اتومبیل گران قیمت خود می‌رانند، توسط ایست بازرسی مجبور به توقف می شوند.
مأمور از آنها گواهینامه می خواهد، اما آنها که از ابتدا نشان می دهند در میانه ی یک دعوا و مشاجره هستند، بر سر دادن یا ندادن گواهینامه به مأمور و اینکه دختر، اصلا گواهینامه دارد یا ندارد، جز و بحث می کنند تا اینکه ناگهان دو کیسه پول را با خشونت و تحقیر جلوی پای مأمور می اندازند و سوار اتومبیل شان می شوند و می روند، درحالی که مأمور، مبهوت به دنبال آنان می دود.
سپس، به سراغ پیرمردی چادرنشین می روند که نزدیک یک اقامتگاه موقتی نشسته است که از پایه های لرزان چوبی و دیوارهای پلاستیکی تشکیل شده است. آنها هرچه به پیرمرد اصرار می کنند که کیسه پول نذر یا خیرات را از آنها بگیرد، پیرمرد قبول نمی‌کند و می‌گوید همین مقداری که خودش از مال دنیا دارد کافی است. لیلا عصبانی می شود و اقامتگاه موقت پیرمرد را تحقیر می کند و ضربه ای به پایه ی چوبی اش می زند که آن را در آستانه ی فروپاشی قرار می دهد.

نقد فیلم پذیرایی ساده

کاوه، لیلا را به خویشتن داری دعوت می کند و از او می خواهد به داخل ماشین برود. سپس با ملایمت برای پیرمرد تعریف می کند که لیلا خواهرش است و بچه خود را پس از به دنیا آمدن کشته و حالا می خواهد لیلا را از لب مرز فراری دهد و ممکن است پول ها برایشان دردسر درست کند. 

پیرمرد قبول می کند کیسه های پول را امانت پیش خود نگه دارد و همان جا بنشیند تا کاوه برگردد و پول هایش را ببرد. کاوه و لیلا سپس به یک قهوه خانه می رسند. کاوه از صاحب قهوه خانه حشیش طلب می کند و صاحب قهوه خانه که آدم درستکاری است، با جدیت آنها از دردسر درست کردن در اینجا نهی می کند.
لیلا به بهانه ی دستشویی رفتن به آشپزخانه ی محقر پشت قهوه خانه می رود و تلاش می کند یک کیسه پول نذری را در آن جا بگذارد. سپس به پشت دیوار پلاستیکی می رود تا از واکنش مرد فیلمبرداری کند. سپس به دستشویی می رود و کیسه پولی را هم آنجا می گذارد تا پسری که پس از او وارد توالت می شود، آن را بردارد.
پسر (که بعداً می فهمیم قاچاقچی است)، پس از برداشتن پول ها به دختر به طور تلویحی پیشنهاد روسپی گری می دهد چون گمان می کند مرد همراه او دوست پسرش است و نه همسرش، و دختری زیبا چون او در این منطقه خیلی قیمت دارد! لیلا، این پسر قاچاقچی را از خود می راند، اما پسر قبل از رفتن یک روسری روستایی به لیلا هدیه می دهد. 

در قهوه خانه، کاوه چند پسربچه را به حرف می گیرد. سپس جلوی ماشین از دو پسربچه سوال های جمع و تفریق ریاضی می پرسد و با اینکه هردو غلط پاسخ می دهند، همه ی پول ها را به یکی از آنها می دهد و دیگری را تحقیر می کند. او پول ها را در ازای دریافت هیزمی به آنان می دهد که قرار است وسیله ی جلوگیری از یخ زدن و مردن شان در زمستان باشد. در نمایی دور می بینیم که مرد قهوه چی پول ها را قبول نمی کند و پس می دهد.
در ماشین، لیلا با کاوه جر و بحث می کند که به بچه ها هفت کیسه پول داده است در حالی که قرارشان، هر نفر یک کیسه بوده است. همچنین کاوه را به خاطر خریدن هیزم ها شماتت می کند. به نظر کاوه بچه ها به خاطر بچه بودن شان لیاقت بیشتری برای دریافت پول داشته اند چون برخلاف بزرگسال ها، به خاطر عدم شایستگی نیست که دچار فقر شدیدند، اما لیلا معتقد است که آنها باید طبق برنامه شان عمل کنند و بدون هیچ قضاوتی در مورد جایگاه های انسانی افراد، پول ها را تحویل دهند. 

هرچند در نهایت به نظر لیلا هیچ یک از این آدم ها جایگاه انسانی چندانی ندارند و همه یک مشت گدای بخت برگشته ی کم هوش هستند. لیلا و کاوه، سپس به مردی می رسند که بار خود را با قاطر حمل می کند. یکی از قاطرها از بلندی سقوط کرده و مرد می خواهد آن را بکشد اما لیلا که ادعا می کند دامپزشک است، می گوید که قاطر حامله است و نباید آن را کشت درحالی که مرد معتقد است که قاطر حامله نمی شود.
لیلا روسری اهدایی پسر قاچاقچی را به پای قاطر می بندد و از مرد می خواهد که قاطر را با کره ی داخل شکمش به او بفروشد. مرد که تا به حال تأکید داشته قاطر حامله نمی شود، اکنون می خواهد به خاطر کره ای که بعداً قاطر قیمت داری خواهد شد، قاطر را به قیمت بالاتری بفروشد و این دندان گردی ناگهانی، دستاویز کاوه برای تحقیر فقر مرد می شود. درنهایت پول زیادی به مرد می دهند و در ازای آن قاطر و کره اش و هفت تیری را که می خواست با آن قاطر را خلاص کند، از او می خرند. اما در ماشین، لیلا به کاوه می گوید قاطر دوام نمی آورد و باید آن را بکشند و قاطر را خریده تنها به این خاطر که بتواند بهانه ای برای دادن پول به مرد صاحب قاطر داشته باشد. آنها به سمت قاطر برمی گردند و لیلا تفنگ در دست می رود. 

لیلا و کاوه، کیسه های پول دیگری را در چاله ای نزدیک یک چادر دیگر می گذارند و پشت ماشین قراضه ای پنهان می شوند و از واکنش مرد چادر نشین فیلم می گیرند. مرد پول ها را برمی دارد و با خود به درون چادر می برد. اما سپس، لیلا و کاوه به مرد هجوم می آورند و از وی طلب پول گم شده شان را می کنند. لیلا می گوید بچه ای مریض احوال دارد که با آن پول قصد درمانش را داشته اند اما مرد چادرنشین همچنان پیدا کردن پول را انکار می کند.
کاوه می خواهد به درون چادر مرد برود تا خودش پول ها را پیدا کند اما مرد چادرنشین با خشونت مانع می شود چون در چادر، خانواده است. سرانجام لیلا وارد می شود و وقتی خارج می شود، از مرد چادرنشین می خواهد با آن پول برای همسر زیبایش امکانات زندگی بهتری تهیه کند و این مکان را ترک می کنند. سپس در طول راه، کامیونی می بینند و به آن دستور ایست می دهند. کاوه از راننده گواهینامه اش را می خواهد و راننده می گوید گواهینامه اش در کمپ است اما همه او را می شناسند و می دانند که او با نام مرتضی کرندی در آن حوالی کار می کند. 

کاوه به مرتضی می گوید همه جا را زیر پا گذاشته و در به در دنبال او می گشته تا جایزه ای را که او برنده شده به او بدهد. مرتضی با شادی و بهت پول را می گیرد و برادر مرتضی که همراهش است، می گوید مرتضی حالا می تواند با آن پول ازدواج کند. کاوه به مرتضی می گوید اگر دختری که می خواهد با او ازدواج کند در حد و اندازه ی این پول، زیبا نیست، بهتر است که مرتضی در تصمیمش تجدید نظر کند و پول را هدر ندهد! کاوه و لیلا دارند مرتضی و مصطفی (برادر) را ترک می کنند که ناگهان کاوه متوجه می شود که دو برادر می خواهند با وجود دریافت پول و به خاطر تعهدی که به سرکارگرشان داده اند به سر کار برگردند. کاوه آنها را به شدت شماتت می کنند که با وجود این همه پول باز هم اخلاق فرودستی شان را فراموش نمی کنند و می خواهند سرکار قبلی شان برگردند و با تحقیر، می خواهد پول ها را پس بگیرد که ناگهان می گوید مرتضی نبوده که برنده شده بلکه مصطفی برنده شده است و حق ندارد پول ها را به برادرش بدهد. 

پذیرایی ساده

عاقبت کاوه دو برادر را مجبور می کند بار خود را در گردنه ای از جاده خالی کنند و ازشان قول می گیرد دیگر سر کارشان برنگردند تا پول ها را به آنان بدهد. در ماشین دوباره لیلا به کاوه به خاطر اذیت کردن آن دو مرد اعتراض می کند. کاوه می گوید می خواسته به آنان آگاهی بدهد اما لیلا می گوید آنها آگاه نشده اند و فقط آزار دیده اند. مشاجره ی آنها بالا می گیرد. کاوه خود را از ماشین به پایین پرت می کند و به جای لیلا پشت فرمان می نشیند.
 نزدیک غروب، به مرد معلمی می رسند که در حال کندن یک قبر برای دفن دختر نوزادش است که چند روزه از دنیا رفته است. کاوه به معلم می گوید نوزادش را خاک نکند و به جایش از او یک میلیون پول نقد بگیرد و بچه را به او بفروشد تا او اجازه دهد گرگ ها بچه را بخورند چون این یک تکه گوشت زیر خاک خواهد پوسید در حالی که می تواند غذای کوچکی برای موجود زنده ای دیگر باشد. معلم با عصبانیت به سوی کاوه هجوم می آورد اما کاوه اسلحه ی مرد صاحب قاطر قبلی را به سوی او می گیرد. سپس شروع می کند به اینکه بسته های پول کیسه را یکی یکی توی آتش بیاندازد و هر بسته، پول یک هفته کار معلم است که دود می شود و به هوا می رود. عاقبت معلم قبول می کند. پول را می گیرد و می رود. کاوه پارچه ی روی صورت نوزاد را کنار می زند و غمگینانه می گرید و کنار نوزاد مرده روی زمین دراز می کشد. 

لیلا به تنهایی ماشین را برمی دارد و شب هنگام به سراغ پیرمرد عارف مسلک می رود که هنوز منتظر کاوه است و از او می خواهد به خانه اش برود چون در آنجا سرما می خورد. پیرمرد قبول نمی کند و می گوید منتظر کاوه خواهد ماند تا بیاید و امانتش را بگیرد.
لیلا که از متقاعد کردن پیرمرد ناامید شده می رود که سوار ماشین شود که پسر قاچاقچی همراه با گروه ترسناکش لیلا را دوره می کنند و پسر از لیلا با تهدید می خواهد که لیلا اجازه دهد دوستانش بقیه ی پول ها را از ماشین بردارند. لیلا چاره ای جز اجازه دادن ندارد.
سپس، پسر قاچاقچی حشیشی را که کاوه قبلا در قهوه خانه خواسته بود به لیلا می دهد و ماشین لیلا و کاوه را هم برمی دارد و می رود. لیلا به همراه مرد نگهبان مأمور در ابتدای فیلم به سراغ کاوه می روند که با حالی نزار می خواهد بچه را دفن کند. آنها به زور کاوه را برمی دارند و به بازداشتگاه می روند. صبح روز بعد در بازداشتگاه، مأمور به آنان می گوید که راهزن ها پسر قاچاقچی را کشته اند و پول ها را برده اند اما ماشین را جا گذاشته اند و کمک می کند بدون اینکه رؤسایش از موضوع کارهای نامتعارف لیلا و کاوه سر دربیارند، به زودی آن جا را ترک کنند حتی اگر بعداٌ بفهمند و به قیمت اضافه خدمت مأمور تمام شود. 

لیلا بدون اینکه از مأمور به خاطر لطف هایش تشکر کند به او می گوید اگر رئیسش از او چیزی در این مورد پرسید، جواب دهد که مادر کاوه و لیلا اهل همین ناحیه بوده و وضع مالی اش خوب بوده و خواسته بخشی از اموالش را در همین ناحیه خیراتکند بنابراین پولش حلال و نیت شان خیر بوده است و بقیه ی چیزها هم فقط به خودشان ربط دارد. کاوه و لیلا در بازگشت، قاطر پاشکسته را می بینند که هنوز زنده است. لیلا در طلیعه ی صبح به اسب شلیک های متمادی می کند.

بیشتر بخوانید:

بدون تاریخ، بدون امضا؛ نمایش نوعی خاص از نیکوکاری

ویژگی­‌های فنی و تکنیکی فیلم

ویژگی متفاوت فنی این فیلم، نماهای لانگ شات و اکستریم لانگ شاتی است که دو شخصیت اصلی فیلم را در بستر جغرافیایی برف زده و جاده های پیچ در پیچی نشان می دهد که انگار به هیچ جا ختم نمی شود و در خدمت موقعیت معناگریزی است که فیلم، سعی در ترسیم آن دارد.
به خصوص نماهای بسیار دور و از زاویه رو به پایینی که این دو شخصیت را، انگار مقهور چنین موقعیتی نشان می دهد. در بقیه ی فیلم، تکنیک های فنی، عمدتاً در خدمت بسترهای روایی فیلم است. در پایان فیلم که لیلا به اسب شلیک می‌کند و زاویه ی رو به بالای دوربین و نمای نزدیکی از قامت او که تلالو خورشید از کناره های اندامش هویدا می شود، موجب می شود که او را فرمی از پیام آور صبح و روشنایی ببینیم. 

پس باز بر همین موقعیت معناگریز تأکید می شود. زیرا این فرم، عجین شدن با نور را نشان می دهد در حالی که شخصیت ها و کنش هایشان سرشار از ظلمت اخلاقی هستند. روشنایی نماد حقیقت است در حالی که خود شخصیت ها سرشار از دروغ اند و این تضاد، در آستانه ی ظهور معنا، معنا را سلب می کند و موقعیت معناگریز پدید می آورد. فیلم را همچنین به خاطر نوع میزانسن هایش (یک جاده ی ظاهرا مدور در میان ناکجاآباد) و همچنین جنس کنش های معناگریز شخصیت ها، می توان مقداری متأثر از مشهورترین اثر نمایشی تئاتر ابزورد، یعنی «در انتظار گودو» یافت.

نقد فیلم پذیرایی ساده

ویژگی‌­های روایی فیلم "پذیرایی ساده"

فیلم «پذیرایی ساده» بنا بر دیدگاه رابرت مک کی در کتاب «داستان»، از نظر ساختار روایی جایی میان شاه پیرنگ، خرده پیرنگ و ضدپیرنگ دارد. ما روابط علت و معلولی، پایان بسته، زمان خطی، کشمکش بیرونی، و قهرمان فعال را در این فیلم داریم که از ویژگی های عمده ی شاه پیرنگ است. اما در عین حال، منطق تصادف را هم می توانیم در فیلم تشخیص دهیم چون شخصیت ها تصادفاً برای پخش پول نذری به آدم های دیگر برخورد می کنند و طی گفتگوها با شخصیت ها نیز رویدادهایی تصادفی شکل می گیرد (مثلاً اینکه تصادفاً کاوه می فهمد که دو برادر راننده کامیون اسم های شبیه به هم مرتضی و مصطفی دارند تا بازی نمایشی جدیدی در قبال آنان شکل دهد). تصادف جزء ویژگی های ضدپیرنگ است.

همچنین، از ویژگی های دیگر ضدپیرنگ در این فیلم واقعیت های نایکپارچه است. اصلی ترین واقعیت نایکپارچه در این فیلم، تلاش شخصیت ها برای انجام کار خیر است، اما نحوه های انجام این کار خیر به شدت شرورانه است.
چون نیت و شکل عمل شخصیت ها متناقض است، فیلم را از یکپارچگی معنایی خارج می کند. از سوی دیگر هرچند شخصیت ها در ظاهر به شدت فعال هستند اما چون فعال بودن آنان در راستای هسته ی معنایی مشخص و شفاف، مطابق منطق کلاسیک نیست، می توان آنان را قهرمان منفعلی دانست: هدف آنان کار خیر است اما رفتار شرورانه از خود بروز می دهند. 

«قهرمان منفعل» نیز از ویژگی های خرده پیرنگ است. نیز، هرچند دو شخصیتی که در این فیلم داریم اهداف یکسانی برای کار خیر دارند اما شیوه های اعمال شرورانه شان متفاوت است. پس ما با دو شخصیت مواجهیم که هر دو شخصیت اصلی هستند و نمی توان با توجه به نیات و اعمال شان آنها را دو وجه از یک شخصیت در نظر گرفت. پس ما با «تعدد قهرمان» مواجهیم که ویژگی دیگر خرده پیرنگ است.  

اهمیت فیلم در میان فیلم‌های دیگر کارگردان

فیلم های سینمایی دیگری که مانی حقیقی، غیر از «پذیرایی ساده» در کارنامه دارد عبارتند از:
آبادان(1381)، کارگران مشغول کارند(1384)، کنعان(1386)، اژدها وارد می شود(1393)، پنجاه کیلو آلبالو(1394) و خوک(1396).
از این میان، تنها دو فیلم «آبادان» و «کارگران مشغول کارند» از لحاظ ساختاری و مضمونی شباهت بیشتری به فیلم «پذیرایی ساده» دارند و آنها نیز با ساختارهای روایی که میان سه رأس مثلث رابرت مک کی قرار دارد، در بستری از واقع نمایی، رویکرد مضمونی معناگریز دارند. 

فیلم «کنعان» یک فیلم کاملاً رئالیستی است، هرچند موضوعی غیرمتعارف درباره ی یک مثلث عشقی دارد، «پنجاه کیلو آلبالو» یک فیلم کمدی گیشه پسند است که نیم نگاهی سطحی به مسائل سیاسی روز دارد، «اژدها وارد می شود» فیلمی است که رویدادهای واقعی تاریخی و شخصیت های واقعی را جوری با عناصر تخیلی درمی آمیزد که مرز میان مستند و واقعیت را مخدوش می کند و روایتی بازیگوشانه از این مختل شدن مرزها ارائه می دهد و فیلم «خوک» نیز روایتی بازیگوشانه از همین دست در مورد دنیای هنر سینما و ارتباطش با فضای ویژه ی سیاسی اجتماعی در ایران است.
البته می توان با همه ی این رویکردهای ساختاری مختلف، به هرحال ردی از گرایش به معناگریزی را در همه ی فیلم های مانی حقیقی تشخیص داد.

اهمیت فیلم "پذیرایی ساده" برای نمایش و نقد در خیر ماندگار

محوریت مضمونی فیلم «پذیرایی ساده» کار خیر است. اما اگر کار خیر را کانون انبوه و انباشته‌ای از معنا بدانیم که هم از حقیقت، هم اخلاق و هم زیبایی انباشته باشد، فیلم "پذیرایی ساده" نشان می‌دهد که:

 شیوه­ انجام کار خیر، صرف نظر از نیت آن، چقدر می‌تواند کار خیر را از معنا تهی کند و حتی شکلی دروغین، غیراخلاقی و شرورانه به آن بدهد.!

دو شخصیت اصلی فیلم «پذیرایی ساده» چنین می کنند. آنان که از طبقات مرفه تر اجتماعی هستند، با شیوه ی انجام کار خیرشان، طبقات فرودست را به تمسخر و استهزا و تحقیر می کشانند. با این حال، در این میان، در مواردی خود انسان طبقه ی فرودست هم در این تحقیر بی تقصیر نیست.
مثلاً مردی که می خواهد قاطر خود را بکشد، وقتی می فهمد می خواهند برای خرید قاطر مردنی به او پول بدهند، هرچند می داند که قاطر بچه دار نمی شود، می خواهد پول دو قاطر (خود قاطر و کره توی شکمش) را از لیلا و کاوه بگیرد.
یعنی او هم در خدمت مناسبات معناگریزی که لیلا و کاوه، به بهانه ی کار خیر تولید می کنند، قرار می گیرد و نقش خود را در این زشتی و شرارت، به نوبه ی خود ایفا می کند.
همچنین معلمی که در حال به خاک سپردن نوزاد مرده اش است، با تحریک های کاوه بالاخره عزت نفس خود را از دست می دهد و جسد نوزادش را به کاوه می فروشد تا کاوه جسد را طعمه ی گرگ کند. با این حال، از سوی دیگر پیرمرد فقیر چادرنشین را هم داریم که به هیچ وجهتن نمی دهد که بازیگر دیگری در این مناسبات معناگریز بشود.
بنابراین فقط روش کار شرورانه ی لیلا و کاوه نیست که کار خیر آنها را از معنا تهی می کند بلکه چگونگی واکنش کسانی هم که این کنش های شرورانه به بهانه ی کار خیر بر آنان اعمال می شود، به همان اندازه می تواند مهم باشد و در اصل، سنتز این کنش و واکنش است که می تواند چنان فضا و موقعیت معناگریزی فراهم آورد.

نویسنده: دکتر محمد هاشمی(دکتری فلسفه هنر و منتقد سینما و تئاتر)