"بانو" یک فیلم سینمایی به کارگردانی و نویسندگی "داریوش مهرجویی" محصول سال ۱۳۷۰ است که در آن "بیتا فرهی" به عنوان بازیگر نقش اول زن (بانو) در کنار خسرو شکیبایی (محمود) به ایفای نقش پرداختهاست. در این مقاله از وبلاگ نیکسو، نقد این فیلم به قلم جناب آقای دکتر محمد هاشمی (دکتری فلسفه هنر و منتقد سینما و تئاتر) را میخوانیم.
مشخصات فیلم بانو
کارگردان
داریوش مهرجویی
بازیگران
بیتا فرهی (مریم بانو)، عزت الله انتظامی (قربان سالار)، خسرو شکیبایی (محمود)، گوهر خیراندیش (هاجر)، فردوس کاویانی (کرمعلی)، سیما تیرانداز (شیرین)، محمود کلاری (دکتر حسام)، فتحعلی اویسی (طلبکار)، حمیده خیرآبادی (شمسی خانم).
محصول سال ۱۳۷۰
خلاصه داستان
در خانهای ویلایی مریم بانو، زنی جوان اما مایل به میان سالی، در حال آماده کردن وسایل همسرش، محمود است که باید برای کار به دوبی برود. در این حین، بانو ناگهان در یک کشو تصاویر و نامهای را از یک زن جوان مییابد. محمود چارهای نمیبیند جز اینکه اقرار کند با این زن در یکی از شرکتهایی که با آنها کار میکند آشنا شده و قرار است در دوبی با هم عقد کنند، در عین حال طاقت این را ندارد که مریم او را ترک کند.
محمود، بهانه میتراشد که مریم بانو درگیر کتابها و دعاها و درون گراییاش است و او به خاطر شغلش که مدام با پول و کلاشی و کلاهبرداری از او عجین است، شور زندگی میخواهد و گمان میکند که این زن چنین شوری را به او میدهد.
مریم بانو که به شدت دلگیر شده، در سکوت، میگذارد که محمود خانه را ترک کند. چند روزی میگذرد و مریم بانو در تنهایی و افسردگی در خانهاش سر میکند درحالیکه تنها کسی که به خانهاش رفتوآمد دارد، شمسی خانم است که روزی چند ساعت میآید و به کارهای خانه رسیدگی میکند و میرود. یک روز صبح، گلولههای برفی به شیشه میخورد.
باغبانی به نام کرمعلی از بانو کمک میخواهد که به حال و روز همسرش رسیدگی کند که در آلونکی در جایی که قبلاً باغ همسایه بوده ساکن هستند. بانو به سراغ این زن حامله (هاجر) میرود و وقتی میبیند که زن درد دارد، او را پیش دکترحسام، آشنایش در درمانگاه میبرد.
بانو به دکتر حسام جریان خیانت محمود را میگوید و دکتر حسام به یاد میآورد که چگونه وقتی خبر ازدواج بانو را با محمود شنیده ویران شده است، چون گمان میکرده به خاطر آشنایی بانو با حسام از کودکی و عدم نزدیکی دنیاهای او و محمود، بانو حتما حسام را انتخاب خواهد کرد.
در بازگشت از بیمارستان، بانو هاجر را به خانهی خود میبرد، تختخوابی خوب را به او میدهد و از او پذیرایی میکند، اما هاجر با گلایه کردن از ضعفهای سوپی که برایش درست شده، شمسی خانم را رنجیده خاطر میکند. بانو برای هاجر تعریف می کند که تنهاست. خواهرانش همه در خارج از کشور هستند و مادرش هم همان جا مرده است و پدر و مادرش، او را که بچهی آخر خانواده است در کودکی در مدرسهی کاتولیکها تنها گذاشتهاند تا انگلیسی بلغور کند.
مردی که میخواهد در ویرانهی بغل خانهی بانو، احتمالا خانهای بزرگ بسازد، چندین بار از کرمعلی میخواهد که آنجا را تخلیه کند، اما وقتی کرمعلی قبول نمیکند، کلبه را مورد هجوم قرار میدهند و کرمعلی را هم کتک میزند. بانو کرمعلی را هم به خانهی خود میبرد.
کرمعلی تعریف میکند که آنجا قبلاً باغی بوده و آنها سرایدارش بودهاند. صاحبان خانه که در حال رفتن از خانه باغ بودهاند از کرمعلی و هاجر هم خواستهاند که کلبه خود را در ازای پولی که بتوانند جایی را اجاره کنند، تخلیه کنند، اما هاجر قبول نکرده چون میگفته حق آنها بیش از اینهاست.
کرمعلی هاجر را باعث بدبختی خودش میداند و او را کتک میزند. هاجر به بانو میگوید که دوست دارد بچهاش را بیندازد. مریم با ناراحتی به هاجر میگوید که او هم روزگاری باردار شده بوده، اما به خاطر آرمانهایی چون آزادی و حقوق زنان بچه را انداخته است و بعد که فهمیده اشتباه میکرده، دیگر هیچگاه نتوانسته بچهدار شود.
این بار شیرین، زن برادر هاجر، از شهرستان به همراه دو بچهاش، که یکی نوزاد است، به خانهی بانو میآید و به تدریج در آن اقامت میکند، اما چون کارهای خانه را انجام میدهد و به بانو هم ابراز محبت میکند، بانو با خوش دلی او را هم در خانه میپذیرد. آنها شب هنگام کرسی پهن میکنند و زیرش مینشینند و حرف میزنند و بانو به تدریج به این خانواده که تنهاییاش را پر کردهاند، علاقه پیدا میکند و رفتارهای ناپسندشان را (به خصوص اینکه خودشان را به تدریج از مهمانانی موقتی به صاحب خانههایی دائمی تبدیل میکنند) نمیبیند.
هرچه هم شمسی خانم اعتراض میکند و میگوید این آدمها، گداصفت و حقه بازند و واقعا مستحق نیستند، بانو نمیپذیرد که از آنها بخواهد اقامت موقتیشان را به پایان برسانند.
شمسی خانم به خاطر اینکه خانوادهی کرمعلی خانه را به هم میریزند و هاجر نسبت به او بی ادبی میکند، از ادامهی خدمت در این خانه تا زمانی که این خانواده در خانه باشند از بانو عذرخواهی میکند و بانو با رفتن شمسی خانم دوباره احساس تنهایی میکند.
شب هنگام، صدای ترسناک سرفهای در خانه میپیچد و بانو را میترساند. شیرین میگوید که او قربان سالار، پدر هاجر است که تازه از بیمارستان آمده و ترس ندارد، اما یک بار دیگر، چهرهی بههم ریختهی قربان سالار با یک چشم از حدقه درآمده بانو را میترساند.
قربان سالار شروع به گفتگوی مهربانانه با بانو میکند و به تدریج اعتماد بانو را بهدست میآورد. ضمن اینکه قربان سالار آشپز ماهری است و غذاهای اعیانی که درست میکند و همچنین شور و نشاطی که با زدن و خواندن و رقصیدن به همهی اهل خانه میدهد، باز هم بانو را به وضعیتی که در خانه به وجود آمده خوش دل میکند. غافل از اینکه قربان سالار، با چشمهایش در حال براندازکردن وسایل قیمتی خانه است که این از بانو پنهان میماند.
دکتر حسام به خانهی بانو می آید تا از بانو خبری بگیرد و به درد زیادی که قربان سالار دارد هم رسیدگی کند. او به قربان سالار داروی مسکّنی میدهد و به او میگوید برای درمان مناسبتر باید به بیمارستان بیاید. سپس به بانو اعتراض میکند که این آدمهای فرصت طلب را در خانهی خود نگهداشته است.
بانو میگوید سرش با این آدمهای ساده و صمیمی گرم است و به حسام هم گلایه میکند که از ماجرای خیانت دوستش، محمود خبر داشته و به بانو خبر نداده است.
حسام که از این تهمت بانو دلگیر شده بانو را ترک میکند، اما قربان سالار را تهدید میکند که امنیت جانی بانو را به خطر نیندازند.
یک شب حیدر، شریک قربان سالار، سراغ او میآید و تیغ روی گلویش میگذارد و طلبش را میخواهد. بعد، قربان سالار با همکاری حیدر شروع به تخلیهی وسایل گران قیمت خانه میکنند.
یک روز، بانو از طبقهی بالا شاهد این میشود که قربان سالار در حال بردن قالیچهای از خانه است و شروع به کج خلقی با خانوادهی کرمعلی و سرزنش آنان میکند.
هاجر و قربان سالار، کتمان میکنند و نشان میدهند که از بانو دلگیر شدهاند. هاجر، به طعنه به بانو میگوید که بانو هم تمام امکانات مادی را که در این خانه است، از راه درستی به دست نیاورده وگرنه هاجر و خانوادهاش هم میتوانستند اوضاع مالی مشابهی داشته باشند.
هرچند شیرین هاجر را سرزنش میکند که جواب خوبیهای بانو را به این ترتیب میدهد. پس از این، بانو به داخل اتاقش در طبقهی بالا میخزد و بدون اینکه چیزی بخورد چند روز به این حال میماند تا اینکه محمود برمیگردد.
محمود به بانو میگوید که دختری که با او به بانو خیانت کرده طمع پول او را داشته و در شارجه هرچه محمود داشته برداشته و او را ترک کرده بوده و این تنها نقشهای بوده که او خودش را به فرد دیگری در آن سوی آبها برساند. محمود از دیدن اوضاع به هم ریختهی خانه که خانوادهی کرمعلی درست کردهاند و غیب شدن وسایل قیمتی خانه جا میخورد.
شب هنگام داد قربان سالار از دردش بالا میرود. دکتر حسام، به زور قربان سالار را که دوست ندارد خانه را ترک کند، به درمانگاه میبرد. پس از بهتر شدن حال بانو شمسی خانم که سر کارش برگشته به بانو میگوید که محمود پول زیادی به خانوادهی کرمعلی داده و آنها را از خانه بیرون کرده و اکنون، در تلاش است که خانه را به وضع آباد سابقش بازگرداند، اما بانو چمدانش را برمیدارد و خانه را به سمت مشهد ترک میکند و در نامه برای محمود مینویسد که از آدمها خسته شده و میخواهد به تنهایی خود انس بگیرد.
نقد فیلم بانو
ویژگیهای فنی و تکنیکی:
داریوش مهرجویی در تعدادی از فیلمهایش که بهترین دورهی کاری بعد از انقلابش محسوب میشود، از سبک ویژه ی تکنیکی استفاده میکند که مثل امضای او محسوب میشود.
مثلاً استفادهی خاص از فیدهای رنگی که علاوه بر کارکرد عمومیشان، یعنی نمایش گذر زمان، کارکردهای روانشناختی ویژهای نیز دارند، که معمولاً حال و هوای درونی خاصی را که شخصیت اصلی در آن لحظه در آن قرار دارد، عیان میسازند. همچنین میتوان به کار با کنتراست روشن و تاریک در نورپردازی اشاره کرد.
مثلاً بانو در طبقهی بالا همیشه در سپیدی بزرگی غوطهور است که بر جهان خوش بینانهی درونیاش دلالت دارد. شال سفیدی هم که شیرین برایش میخرد این سپیدی را بیشتر می کند، در حالیکه طبقه پایین، به خصوص وقتی که خانواده کرمعلی ذات دون خود را نمایان میسازند، تاریکی حاکم است.
این کنتراست نوری بر این دلالت دارد که بزرگترین ضربهای که بانو میخورد از تضاد دنیای درونی سپید و روشنی است که برای خود ساخته با دنیای بیرون که پلیدی و تاریکی بر آن حکمفرماست.
متناسب با نوعی از برج عاج نشینی بانو که بانو را از بسیاری آگاهیها نسبت به دنیای بیرون جدا کرده، میزانسنی هم که فیلم تدارک دیده و متناسب با آن، زوایای دوربین، این وجه مضمونی را پررنگ میکند.
بانو در طبقه بالا زندگی میکند که با پلههای پیچاپیچی که میخورد در فاصله بسیار بالایی نسبت به طبقه پایین قرار دارد، به طوریکه وقتی با ساکنان خانه صحبت میکند، آنها باید سرشان را بسیار بالا بگیرند و فریاد بزنند تا صدایشان به گوش بانو برسد.
همین باعث میشود که بانو در بیشتر اوقات، نسبت به اتفاقاتی که در طبقه پایین رخ میدهد ناآگاه است. (پیچاپیچ بودن پلهها نیز کمک کرده که سرگردانیهای درونی بانو، که حاصل تناقض دنیاهای درونی و بیرونی وی است، در میزانسن نمایان شود).
متناسب با این میزانسن، زاویای دوربین لو انگل و های انگل هم بر همین فاصله طبقاتی دلالت میکند. از دیگر نکات جالبی که در وجه تکنیکی در فیلم وجود دارد، جایی است که بانو از خانواده کرمعلی به خاطر دزدیهای قربان سالار، دلگیر شده و چندین روز در اتاقش را به روی آنها قفل میکند و در حالی که هیچ چیز نمیخورد، بی حال روی تخت میافتد.
چندین بار در این حین، کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ طرف غذایی را میبینیم که بانو نخورده و مدام کپک زدهتر و فاسدتر میشود که این هم بر حال و روز روحی و جسمی بانو دلالت دارد که مدام خرابتر می شود، علاوه بر اینکه دلالت عمومیتر گذر زمان را نیز القا میکند. همچنین صحنههای کابوس بانو که در آن، افرادی که به او خیانت کردهاند، در تاریکی محض، اما با نور سفید روی چهرهها میبیند، وجه کابوس گونه زندگی بانو را مؤکد میکند.
نماهای نقطه نظری از دید بانو و محمود که شاهد بدکاریهای قربان سالار میشوند نیز از نکات قابل توجه فنی در فیلم است. به خصوص جایی که بانو و محمود به جاهای مختلف خانه نگاه میکنند و جای خالی اشیاء قیمتی را متوجه میشوند.
ویژگیهای روایی:
فیلم «بانو» از لحاظ روایی جایی میان شاه پیرنگ و خرده پیرنگ را از نظر مثلث داستان "رابرت مک کی" دارد. قهرمان یکه (بانو)، واقعیت یکپارچه، پایان بسته از ویژگی های شاه پیرنگی آن است و کشمکش درونی (مونولوگهای درونی که بانو با خود دارد و جدال خودش با خودش) و قهرمان تا حدودی منفعل (بانو به دیگران، از جمله همسرش و خانواده کرمعلی اجازه میدهد هر کار می خواهند با زندگی او بکنند) فیلم را به ویژگیهای خرده پیرنگ نزدیک میکند.
از منظر سیدفیلدی، نقطه عطف اول فیلم جایی است که خانواده کرمعلی وارد زندگی بانو میشوند و این آغاز پر شدن ظاهری تنهایی بانو است و نقطه عطف دوم فیلم، جایی است که بانو میفهمد قربان سالار در حال دزدی از خانهاش است. همچنین، از منظر سفر قهرمان، شخصیت در ابتدای فیلم دچار ضعفها و نقصهایی است که سعی میکند آنها را با حضور دیگری پر کند هرچند که ظاهراً زندگی اش به راز و نیازهای تنهایی میگذرد.
این «دنیای عادی» زندگی بانو است. اما با پا گذاشتن بانو در «دنیای ویژه» وقتی خانواده کرمعلی را اجازه میدهد که به زندگی اش پا بگذارند، مراحل بلوغ فکری و درونی را به تدریج طی میکند تا اینکه در پایان فیلم، وقتی کرمعلی و خانوادهاش از خانه میروند و محمود برمیگردد، بانو این بار خانه را ترک میکند، چون در مرحله تکامل خود به این نتیجه رسیده که باید بتواند به تنهایی خود خو کند.
گفتن این نکته هم شاید خالی از لطف نباشد که به نظر میرسد فیلم بانو اقتباسی از فیلم "ویریدیانای لوییس بونوئل"، فیلمساز سوررئالیست اسپانیایی باشد.
هرچند خود مهرجویی همواره این موضوع را ، علیرغم شباهتهای فراوان کتمان کرده است. با این حال، مهرجویی تغییرات زیادی در اقتباس خود متناسب با حال و هوای ایرانی ایجاد کرده است.
همچنین انتقادات مستقیم سیاسی و مذهبی و فضای سوررئالیستی که در فیلم بونوئل موجود است، در فیلم مهرجویی وجود ندارد.
باهم گوش کنیم:
اهمیت فیلم در میان فیلمهای دیگر کارگردان
داریوش مهرجویی فیلمساز کهنه کاری در سینمای ایران است که 23 فیلم بلند سینمایی در کارنامه خود دارد. او از جمله کارگردانانی است که در دهه چهل با فیلمهایی چون گاو(1348)، آقای هالو (1349)، پستچی (1351) و دایره مینا(1353) در کنار فیلمسازان دیگری چون مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، امیر نادری و بهرام بیضایی سینمای موج نوی ایران را پایه گذاری کردند.
سینماگرانی که دغدغههای سینمایی و سیاسی- اجتماعی بسیار مهمتری از فیلمسازان جریانی داشتند که دکتر هوشنگ کاووسی به آنها نام «فیلمفارسی» داده بود و منظورش فیلمهایی بود که نه میتوان آنها را فیلم، به معنای واقعی کلمه نام نهاد و نه چیزی از از ایران واقعی را میتوان در آنها دید، اما فیلم «بانو» متعلق به دورهای از فیلمسازی پس از انقلاب مهرجویی است که شخصیت اصلی فیلمهایش زن هستند و دغدغههایی زنانه (البته طبعاً از دیدگاهی مردانه) در آنها مطرح میشود. فیلمهایی چون سارا(1371)، پری(1373) و لیلا(1375).
فیلم سارا
فیلم سارا که از نمایشنامه خانه عروسک هنریک ایبسن اقتباس شده است، درباره زنی است که در روزهای سخت، به شیوه خود به یاری شوهرش میشتابد، اما شوهرش وقتی موضوع را میفهمد، ترس بیآبرویی و از دست دادن کارش موجب میشود که فداکاریهای بزرگوارنه همسرش را نبیند.
فیلم پری
فیلم پری، درباره زنی است که تحت تأثیر یکی از بردارانش، سرگشته میان پرسشهای بی پاسخ هستی شناسانه و معرفت شناسانهاش، اقدام به خودسوزی میکند، اما توسط برادر دیگرش نجات مییابد.
فیلم لیلا
فیلم لیلا درباره زنی است که چون بچهدار نمیشود، مادرشوهرش زن دومی برای پسرش در نظر میگیرد و مرد، هرچند در ابتدا نمیپذیرد و مقاومت میکند، اما سرانجام با موافقت و همراهی لیلا تسلیم میشود. اما لیلا که گمان نمیکرده شوهرش این کار را واقعاً با او بکند، درنهایت خانه شوهرش را ترک میکند.
میتوان دید که موضوع همه این فیلمها، تلاش زنان برای یافتن هویت خود در دنیایی است که عمدتاً هویتهای مردانه بر آنها تسلط دارد یا دنیایی است که هیچ گاه اجازه نداده زن قهرمان داستان بتواند راه درست هویت یابی خود را بپیماید.
در فیلم «بانو» علاوه بر مردان فیلم، خانواده مریم بانو در کودکی، با جدا کردن او از خانواده و فرستادنش به مدرسه ی کاتولیکها و به قول خودش، از شرش خلاص شدن، این فرایند هویتیابی را مختل کردهاند چون احساس تنهایی مریم بانو از سنین کودکی موجب شده که او مدام جستجو برای هویتش را در تلاش برای پر کردن تنهایی به وسیله مراوده انسانهای نادرست یافته یا این که با روشهایی درونگرانه تلاش کرده تنهاییاش را با راز و نیازهایی پر کند که مدام به تنهاییاش افزودهاند.
ضمن اینکه این دو راه دروننگرانه و برونگرایانه افراطی که برای پر کردن تنهاییاش در پیش گرفته، ضمن اینکه هردو افراطی بودهاند، با یکدیگر در تناقض نیز هستند.
اهمیت نقد فیلم بانو در خیر ماندگار
کار خیر در فیلم «بانو» در حوزه یک انتخاب شخصی مربوط به شخصیت اصلی است و ارتباطی به نهادهای اجتماعی پیدا نمیکند، اما میتواند نکات مهمی را درباره پیچیدگیهای کار خیر شخصی دربرداشته باشد. واقعیت این است که مریم بانو کار خیر را محض کار خیر انجام نمیدهد. هرچند او می خواهد به بیچارگانی تنها مانده و محروم هم کمک کند و نسبت به آنها دلسوزی دارد، اما هدف اصلیاش این است که توسط کسانی که گمان میکند به دلیل محرومیتشان، حتماً ساده و صادق هم هستند، تنهاییاش را پر کند.
او به این خاطر چنین گمانی میکند که افراد نزدیک از طبقه ی خودش (محمود و دکتر حسام) را این قدر، صادق و ساده ندیده است، درحالی که بعداً می فهمد هرچند این دو نفر (محمود و حسام) شاید این قدر با او صادق نبوده اند، اما دست کم خطر جانی و مالی برایش ندارند و حتی می توانند امنیت او را تأمین کنند و او را واقعا دوست بدارند.
پس از سویی چون کار خیر بانو، محض کار خیر نیست، از سوی دیگر، بانو نسبت به ماهیت عمل خیر خود ناآگاه است چون او کار خیر را برای کسانی انجام میدهد که شایستگیاش را ندارند.
خانواده کرمعلی افرادی تن پرور و بیکاره هستند که به دنبال سوء استفاده از بانو و دلسوزیاش هستند و افراد واقعاً مستحق کار خیر نیستند، اما بانو با وجود اینکه شمسی خانم و دکتر حسام به او این توجه را میدهند، گوش بانو بدهکار نیست و به عمل خود بر مبنای ناآگاهی اش ادامه میدهد تا اینکه سرانجام با دیدن دزدی قربان سالار به ماهیت نادرست کار خود واقف میشود.
این ناآگاهی بانو با همان تاریک و روشنهای نورپردازی هم موکد میشود که در بخش فنی توضیح دادیم. دیگر اینکه، با توجه به نوع میزانسن ها که قبلاً شرح دادیم، مریم بانو به هرحال کار خیر را به عنوان آدمی از طبقه فرادست انجام میدهد. یعنی همیشه خود را در جایگاه اجتماعی بالاتری نسبت به خانواده قربان سالار میبیند و مکانی ویژه برای خود، جدا و منزوی از طبقات پایین دارد که همین فاصله طبقاتی، او را از آدمهایی که نسبت به آنها کار خیر انجام میدهد، دور میکند.
به خصوص که استحقاق خود مریم بانو هم در فرادست بودن از لحاظ اقتصادی زیر سوال می رود. هرچند که این زیر سوال رفتن توسط آدم هایی نادرست انجام میگیرد، اما به نظر میرسد اصل انتقاد (عدم وجود عدالت اجتماعی و وجود فاصله طبقاتی اجتماعی) قابل تأمل باشد.